نورنور، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

نور زندگیمون

دلنوشته 23

خیلی وقته برات ننوشتم ولی مطمئنم میتونی درک کنی... داداشی تو شکمم خیلی خستم میکنه دیگه جون نوشتم برام نمیذاره.... قبلنا موقعی که میخوابیدی میومدم و برات مینوشتم ولی مدتیه همینکه میخوابی منم زود باهات خوابم میگیره. یه مدت پیش وسایل و سیسمونی داداشی رو با هم اماده کردیم، خیلی ذوق داشتی و خوشحال بودی. موقعی که از داداشی واست تعریف میکنم خوشت میاد، بالشتشو میذاری رو پاهای کوچولو و خوشگلت و تکونشون میدی بهم میگی خودم میخوابونمش رو پاهام! هرچی بزرگتر میشی زیباتر و ظریفتر میشی، همیشه میگی من باربی هستم، لباساتو هی عوض میکنی، موهاتو باز میکنی یا بهم میگی مثل باربی برات ببندمش، صندل کوچولوی سفید و پاشنه دارتو پا میکنی و با ظرافت خاصی راه میری... خوشح...
3 فروردين 1392

دلنوشته 22

الان که دارم این پست رو تایپ میکنم اروم خوابیدی و داری خواب فرشته های اسمون رو میبینی... همونایی که قبل اومدن پیش ما باهاشون زندگی میکردی، همونایی که الان یکی یکی دارن میان رو زمین تا مامان و بابایی مثل من و باباییت رو خوشحال کنن. دیشب تسبیحت که مخصوص خودته رو گرفته بودی و داشتی اروم و با زبون خودت با خدا جونمون صحبت میکردی، همون لحظه بابایی نگاهم کرد و ازم پرسید: ارزوی دیگه ای داری؟؟ منم مثل همیشه که این سوال ازم میشد با تمام وجودم گفتم: به خدا نه...
3 فروردين 1392
1